درون نشیننده. نشیننده در اندرون. گوشه نشین و خلوت گزین. (از آنندراج). خلوت نشین و مجرد. (ناظم الاطباء) : ای سرمه کش بلندبینان در بازکن درون نشینان. نظامی
درون نشیننده. نشیننده در اندرون. گوشه نشین و خلوت گزین. (از آنندراج). خلوت نشین و مجرد. (ناظم الاطباء) : ای سرمه کش بلندبینان در بازکن درون نشینان. نظامی
دل نشیننده. نشیننده بر دل. آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده. (آنندراج). مطبوع. مقبول. خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند: زن خوش منش دلنشین تر که خوب که پرهیزگاری بپوشد عیوب. سعدی. تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود هرگز میانۀ من و او دل نشین نبود. تأثیر (از آنندراج). تیری نزد به غیر که از من خطا شود آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند. تأثیر (از آنندراج). - دل نشین شدن، مطبوع شدن: دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد. حافظ. ، مؤثر
دل نشیننده. نشیننده بر دل. آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده. (آنندراج). مطبوع. مقبول. خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند: زن خوش منش دلنشین تر که خوب که پرهیزگاری بپوشد عیوب. سعدی. تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود هرگز میانۀ من و او دل نشین نبود. تأثیر (از آنندراج). تیری نزد به غیر که از من خطا شود آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند. تأثیر (از آنندراج). - دل نشین شدن، مطبوع شدن: دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد. حافظ. ، مؤثر
کسی که در کوه ساکن باشد. آنکه در کوهستان زندگی کند: شکانیان، قومی شبانکارۀ کوه نشین اند. (فارس نامۀ ابن البلخی ص 167). ایمن از کوه نشینان به گذر باد آبان شوم ان شأاﷲ. خاقانی
کسی که در کوه ساکن باشد. آنکه در کوهستان زندگی کند: شکانیان، قومی شبانکارۀ کوه نشین اند. (فارس نامۀ ابن البلخی ص 167). ایمن از کوه نشینان به گذر باد آبان شوم ان شأاﷲ. خاقانی
ریسیدن پنبه یا پشم با دوک: رسم دوک رشتن از پشم و موی وی (کیومرث) آورد تا از آن جامه ها کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). نداری نمک سود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان. فردوسی
ریسیدن پنبه یا پشم با دوک: رسم دوک رشتن از پشم و موی وی (کیومرث) آورد تا از آن جامه ها کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). نداری نمک سود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان. فردوسی
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2). من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم. ظهوری (از آنندراج). تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را. صائب (از آنندراج). صراحی بود کودک خوش نشین ندارد چسان گریه در آستین. ملاطغرا (از آنندراج). ، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین). - امثال: اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2). من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم. ظهوری (از آنندراج). تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را. صائب (از آنندراج). صراحی بود کودک خوش نشین ندارد چسان گریه در آستین. ملاطغرا (از آنندراج). ، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین). - امثال: اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) : با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی. ، مرده چونکه در خاک کنندش: ای دو جهان زیرزمین از چه ای خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟ نظامی. ، (اصطلاح تصوف) واصل: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند. حاجی ملاهادی سبزواری
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) : با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی. ، مرده چونکه در خاک کنندش: ای دو جهان زیرزمین از چه ای خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟ نظامی. ، (اصطلاح تصوف) واصل: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند. حاجی ملاهادی سبزواری
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند